رهروان اندیشه انقلاب اسلامی

پایگاه علمی-تحلیلی رهروان اندیشه انقلاب اسلامی _ _ _ {انتشار آزمایشی}

رهروان اندیشه انقلاب اسلامی

پایگاه علمی-تحلیلی رهروان اندیشه انقلاب اسلامی _ _ _ {انتشار آزمایشی}

رهروان اندیشه انقلاب اسلامی

عصر گذار؛ عصر انتظار است. حرکت تاریخی جامعه شیعیان در دوران انتظار، صیرورت و گذار به یک جامعه عالی است که اراده معصوم علیه السلام در تمام شؤون آن جاری شده باشد. و تا جامعه شیعه خود را به یاران سیدالشهداء علیه السلام نزدیک نکند و همچون عبد امام صادق علیه السلام نگردد؛ امام زمانمان ظهور نخواهد کرد.

پس این ما هستیم که باید عوض شویم؛ تغییر کنیم؛ متعالی گردیم؛ به سمت امام علیه السلام حرکت کنیم. ما باید دگرگون گردیم. عصر گذار؛ یعنی همین!

امام ره به ما آموخت انتظار تنها در مبارزه است، و این بدین معناست که وظیفه ما در دوران انتظار فعال بودن و درگیری با جبهه باطل است نه منفعل بودن و انزوا!
حقیقت آن است که جامعه ی منتظر شیعه در دوران غیبت وظیفه ای بس سنگین بر عهده دارد و آن زمینه سازی ظهور آن حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف است. در باب مؤلفه های زمینه سازی توسط علماء سخنان زیادی گفته شده است که شامل ابعاد مختلفی از معیار ها همچون تربیت 313 یار، ایجاد پایگاه قدرت شیعیان، افزایش اسلام خواهی درسطح جهانی، به اضطرار رسیدن مؤمنین در نیاز به امام و ... خواهد بود که می توان همه آنها را در یک گذاره از زبان رهبر معظم انقلاب اسلامی خلاصه کرد:
»»»»»»»»"تمدن نوین اسلامی"««««««««

مبنای عدالت اجتماعی

مبنای عدالت اجتماعی

استاد سید محمد مهدی میرباقری

عصر گذاریکی از مهمترین مطلوب هایی که همه ما در زندگی اجتماعی پیگیری می‌کنیم رسیدن به نقطه‌ی عدالت است؛ میل به عدالت میلی است که خداوند متعال در فطرت همه انسان‌ها قرار داده است. البته پرورش اجتماعی و تاریخی بشر در درک از عدالت و نوع شکل بندی انگیزه‌ی عدالت خواهی مؤثر است. اما این عدالت چیست و راه رسیدن به آن کدام است؟ این پرسشی است که استاد میرباقری در گفتار پیش رو به آن پرداخته و با اندک ویرایشی تقدیم خوانندگان محترم می گردد.

یکی از مهمترین مطلوب هایی که همه ما در زندگی اجتماعی پیگیری می‌کنیم رسیدن به نقطه‌ی عدالت است؛ میل به عدالت میلی است که خداوند متعال در فطرت همه انسان‌ها قرار داده است. البته پرورش اجتماعی و تاریخی بشر در درک از عدالت و نوع شکل بندی انگیزه‌ی عدالت خواهی مؤثر است. اما این عدالت چیست و راه رسیدن به آن کدام است؟

برای عدالت تعاریف مختلفی آورده‏اند، تعریف رایج آن که به حکمت یونان برمی‌گردد این است که «هر ذی حقی به حق خود برسد» گویا هر چیزی اقتضایی دارد که باید در مسیر حرکت خودش به آن برسد. در درون ما نیز یک نوع تعلق, کشش, میل و خواهشی است که می‌خواهیم موجودات به آن نقطه‌ی مطلوب و اقتضای مطلوب خودشان برسند.

تعریف دیگر که بعضی از بزرگان هم طرح کرده‏اند, این است که انسان برای اینکه به منافع خود برسد، به حیات اجتماعی نیاز دارد و برای اینکه به حیات اجتماعی برسد دیگران را در خدمت و مسیر هدف خود به کار می‌گیرد. وقتی زندگی اجتماعی شکل گرفت یک سلسله اعتبارات ضرورت می‌یابد, که یکی از آنها، اعتبار عدالت است؛ یعنی انسان احساس می‌کند که به میزانی که جامعه به منفعت برسد او هم می‌تواند به منافع خودش دست پیدا کند، لذا عدالت را اعتبار می‌کند. عدالت یعنی اینکه همه جامعه به حق خودشان برسند.

اساس این عدالت مناسباتی است که در نهایت به منافع من ختم می‌شود، یعنی می‌خواهم همه جامعه به حق خودشان برسند که من هم به منافع خودم برسم؛ بنابراین عدالت یعنی تناسباتی که منافع من را تأمین می‌کند؛ و یا به عبارت دیگر میل به عدالت یعنی میل به کمال من، منتهی این منافع چون از مسیر منافع همه عبور می‌کند و همه باید به منفعت‌شان برسند عدالت موضوعیت می‏یابد. 

ولی آیا عدالت خواهی یعنی میل به منافع خود؟ و یا آیا عدالت خواهی یعنی اشیاء در عالم اقتضاءهایی دارند و من تعلق به اقتضاء اشیاء دارم و می خواهم اینها به حق و منافع خودشان برسند؟ یا عدالت خواهی به فطرت انسان بازگشت می‌کند و آن فطرت میل به گسترش توحید است؟ عدالتخواهی میل به تحقق مناسبات توحید در عالم و از جمله در حیات اجتماعی انسان است که در فطرت همه ما گذاشته شده است. این نظریه را تبیین و الزامات آن را بیان می‌کنم.

می‌پذیریم که عدالت‌خواهی میل به تحقق حقوق است، موجودات حقوقی دارند و در درون ما هم این میل گذاشته شده است که آنها حق خودشان را استیفا کنند؛ اما سؤال این است که حق از کجا می‌آید؟ آیا اشیاء به خودی خود دارای حقی هستند؟ آیا موجودات بر اساس اندیشه‌های توحیدی به خودی خود چیزی هستند که حقی داشته باشند؟ یا همه این حقوق، حقوق اعطایی است. خدای متعال حقوقی را به مخلوقات اعطا کرده است و این اعطا هم یک اعطای اعتباری و قراردادی نیست بلکه واقعاً یک حق تکوینی را عنایت کرده است؛ حق تکوینی چیست؟

خداوند متعال در موجودات ظرفیت رسیدن به کمال و قربی را قرار داده و میل رسیدن به آن قرب را هم داده است. و چون حقّ تکوینی جعل کرده است، هیچ موجودی در نظام خلقت مأذون نیست که آن حق را منع کند؛ یعنی جلوی رسیدن یک موجود را به آن ظرفیتی که خدای متعال برای او قرار داده است بگیرد؛ ولو این موجود یک جماد یا نبات باشد. خدای متعال در هر موجودی ظرفیتی برای رشد قرار داده است این ظرفیت مبدأ پیدایش حق است، اگر موجودات تکامل پیدا نمی‌کردند، حرکت و تغییر نداشتند، از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر نمی‌رفتند، دارای شعور و درک و اختیار نبودند، اصلاً مسئله‌ی عدالت درباره آنها بی‌معنا بود؛ عدل از آنجایی معنا می‌شود که خدای متعال موجوداتی را آفریده و در آنها درک و شعور و اراده و احساس و مطالباتی قرار داده و ظرفیت رسیدن به آن طلب‌ها را هم در وجودشان نهاده باشد؛ حال این موجود حق پیدا می‌کند که به این نقطه برسد؛ این حق از کجا آمده است؟

پایگاه این حق بازگشت به فعل و مشیت خدای متعال می‌کند. موجودات در ذات خودشان حقی ندارند؛ آنها ذاتی ندارند که حقی داشته باشند. حق برای موجودات, بدون تصور حرکت، تکامل، رشد، درک, فهم و اختیار بی‌معناست. وقتی خدای متعال موجودات را دارای شعور, اقتضا و میل می‌آفریند به همان اندازه‌ برای آنها حق ایجاد کرده است.

 

دومین نکته‌ی قابل تأمل این است که این حقی که خدای متعال در موجودات قرار می‌دهد جدا از هم نیست. یعنی اینطور نیست که خدای متعال موجوداتی آفریده و در هر کدام ظرفیتی قرار داده باشد که ارتباطی با رشد بقیه نداشته باشند, بقیه رشد کنند یا سقوط کنند آنها به رشد خود برسند. خدای متعال نظامی آفریده است که موجودات آن ظرفیت، استعداد، توانایی‌ و مطالباتی در درون‌شان هست که رویهم یک نظام مطالبات و استعداد هماهنگ است.

تمام اجزا و اندام یک ارگانیزم زنده میل به یک شکوفایی دارند و همه هماهنگ با هم رشد می‌کنند؛ با یک قواعد و تناسبات دقیق ریاضی که خدای متعال حاکم کرده است همه اندام یک کودک هماهنگ و هنجار رشد می‌کنند. در درون کل عالم هم همینطور است؛ ظرفیتی که خدای متعال برای رشد عالم قرار داده است یک ظرفیت هماهنگ است؛ یعنی اگر همه موجودات به رشد خود برسند، کمال و رشد هماهنگی در عالم اتفاق خواهد افتاد. اگر در نظام عالم جلوی رشد یک موجود گرفته شود در واقع به هماهنگی کل خلقت لطمه وارد می‏شود.

 

سومین نکته اینست که موجودات عالم هم عرض آفریده نشده‏اند, درون یک نظام هستند که ترتب سطوح و ارکان و ترتب طولی دارد. به عنوان مثال قوا و امکاناتی که خداوند در استخدام ما قرار داده است وقتی به رشد خودشان می‌رسند که در استخدام اراده‌ی یک مؤمن قرار بگیرند و مؤمن آنها را در مسیر تقرّب خدای متعال به کار برد و آنها هم خودشان را در اختیار قرار بدهند.

به تعبیر دیگر اگر شما روزی حلال میل کنید و این روزی حلال قوای شما شود و با اندام‌تان عبادت کنید، آن خوراک و این اندام هم به رشد خودشان می‌رسند؛ اینطور نیست که رسیدن ما به قرب و کمال مزاحم رسیدن این امکانات باشد، بلکه بالعکس! رشد آنها به این است که در اختیار ما قرار بگیرند، از بستر اراده‌ی ما عبور کند. تا به کمال خودشان برسد؛ کما اینکه کمال ما هم به این است که خدای متعال این امکانات را برای ما بیافریند که با آن عبادت کنیم؛ چشمی که به من داده‌اند هم وسیله‌ی کمال من است و هم استخدام او در مسیر کمال من وسیله‌ی کمال اوست.

جماد و نبات هم اینطوری است, اگر تبدیل به قوای مومن شد که با آن عبادت کرد، به انوار عالم ملکوت تبدیل و وارد عالم قرب می‌شود، اراده‌ی انسان صراط کمال اوست. بنابراین عالم دارای نظامی است و متوازن آفریده شده است؛ استعدادها و ظرفیت‌ها متوازن است؛ یک نظام هماهنگ متعاضدند که مکمّل یکدیگر هستند.

اگر موجودی از مسیر کمال خود فاصله گرفت یا موجودات دیگر را از مسیر کمال خودشان دور کرد، به کمال کل عالم به اندازه‌ی ممکن و توان خودش لطمه زده است؛ به یک موجود که ضربه زده می‏شود به اندازه آن به کل عالم ضربه وارد می‏شود، وقتی حق یک موجود سلب شود به رشد کل عالم ضربه وارد می‏آید. اگر یک میکروب، سلولی از بدن شما را از بین ببرد به همان اندازه به کل ارگانیزم زنده‌ی شما صدمه زده است هرچند این سلول در یک گوشه‌ای از بافت جزئی‌ترین عضو شما باشد.

وقتی عالم نظام و سطوح دارد، طبیعتاً دارای محور است؛ نظام، سیستم و ارگانیزم زنده نمی‌تواند بدون محور باشد. بنابراین کمال کل, در طریق کمال آن محور است، کما این که کمال آن محور هم واسطه‌ی کمال کل است‌؛ بنابراین کمال کلّ خلقت متناسب با کمال نبی اکرم (ص) خلق شده است. در این وجود مقدس ظرفیت تقربی قرار داده شده است که اگر ایشان بخواهد به کمال قرب خودش برسد همه‌ی عالم باید برای او خلق بشود و همه عالم هم به گونه‌ای خلق شده‏اند که اگر در مسیر تبعیت از ایشان قرار بگیرند، به کمال خودشان می‌رسند. هم او به کمال می‌رسد و هم عالم به کمال می‌رسد؛ کمال کلّ عالم در صلوات خدای متعال بر نبی اکرم است، این معنای عدالت است.

عدالت یعنی تحقق ولایت نبی اکرم (ص) در سراسر عالم، اگر ایشان با ظرفیت خودشان خدا را عبادت کنند و این عبودیت منشأ مقام ولایت و ولایت مقدمه‌ی شفاعت بشود یعنی ایشان نسبت به عالم ولایت کلیه و مقام خلافت دارند. و این خلافت طریق شفاعت ایشان است که همه‌ی اسمای حسنای الهی به شفاعت ایشان در عالم جاری می‌شود و به مخلوقات می‌رسد. جریان توحید، جریان اسمای حسنای الهی، جریان قرب، کمال و رشد در عالم به واسطه‌ی پرستش ایشان واقع می‌شود. اگر جامعه تحت ولایت ولی عادل قرار بگیرد و او هم تحت ولایت ولیّ معصوم باشد و رو به پائین هم، امکاناتی که در اختیار افراد است تحت ولایت آنها قرار بگیرد، همه این مجموعه یک منظومه هماهنگی است که در مسیر قرب حرکت می‌کنند؛ جماد, نبات, حیوان, ملک, جن و انسان بر محور پرستش نبی اکرم (ص) و جاری شدن این پرستش در عالم, به کمال خودشان می‏رسند.

عدالت یعنی ظهور توحید, یعنی اینکه ولایت و تناسبات سرپرستی نبی اکرم (ص) در عالم جاری بشود و عالم هم این تناسبات را بپذیرد. بنابراین عدالت به رشد و کمال مقید می‏شود، اگر حرکت و رشد و تکامل در عالم نباشند عدالت بی‌معناست؛ در یک سلسله موجودات ساکن بدون رشد و تأثیر و تأثر و بدون اینکه هیچ رابطه‌ای با هم داشته باشد، عدالت بی‌معناست. پس آن عدالت و رشدی که برای عالم واقع می‌شود:

اول اینکه رشد هماهنگ است؛

دوم غایت این رشدِ هماهنگ، توسعه به مفهوم اصطلاحی رایج نیست؛ عدالت به تبع این توسعه تعریف نمی‌شود؛ در نظام سرمایه‌داری آخرین مرتبه‌ هدف رسیدن به توسعه‌ی همه جانبه است. یعنی به جای رشد (به مفهوم اقتصادی) توسعه را گذاشته ‏اند. توسعه یعنی تغییرات همه جانبه و هماهنگ که جامعه را از نقطه‌ی الف به نقطه‌ی ب می‌برد تا جایی که بر اساس بعضی از تعاریف حتی تناسبات تمدّنی عوض شود، جامعه از یک تمدن وارد تمدن دیگری ‌شود و مدنیت جدیدی شکل ‌گیرد.

یکی از مصوبات سازمان ملل حق توسعه است، اینکه حق توسعه را تصویب کرده‌اند، می‌خواهند عدالت را به توسعه برگردانند می‌گویند همه ملل حق توسعه دارند و این اصلی‌ترین حقی است که باید مدار ساماندهی جامعه شود؛ جامعه در حوزه ی سیاست و فرهنگ و اقتصاد باید به گونه‌ای ساماندهی شود که به توسعه ختم شود و این توسعه و مناسبات آن همان عدالت است؛

دعوای اصلی ما در این مفاهیم زیربنایی است که اصلی‌ترین مفاهیم حاکم بر ساختارهای جهانی است؛ یعنی آن مکتبی که مفاهیم زیربنایی عدالت را در حوزه‌ی سیاست و فرهنگ و اقتصاد تعریف می‌کند، در قدم بعد این مفاهیم را به مفاهیم جهانی تبدیل می‌کند و بر این اساس تکالیف ملل را تعیین و متناسب با این تکالیف بازخواست و کیفر و مجازات معین می‌کند و دادگاه‌های بین المللی تشکیل می‌دهد؛ مکتبی عدالت را در جهان به دست می‌گیرد که زیربنایی‌ترین مفاهیم عدالت را تعریف ‌کند. اینطور نیست که به آنها بتوان گفت مناسبات سرمایه‌داری غیر عادلانه است و آنها هم بپذیرند که غیر عادلانه است! تعریف عدالت را به توسعه برمی‌گردانند و می‌گویند عدالت تناسبات توسعه است.

انسان‌ها باید به توسعه برسند, توسعه هم اجتماعی واقع می‌شود و عدالت تناسبات توسعه‌ی اجتماعی است. عدالت جهانی هم به این معنا است که یک توسعه‌ی واحد هماهنگ بر کل جامعه ی جهانی حاکم شود؛ بنابراین برای تحقق این عدالت ساختارسازی می‌کنند و عقلانیت درست می‌کنند. می‌گویند تحقق این عدالت یک عقلانیت پیچیده‌ی اجتماعی نیاز دارد که همان عقلانیت مدرن است. این عقلانیت مدرن ابزار تحقق توسعه، تحقق لیبرال دموکراسی در مقیاس جامعه جهانی و تحقق عدالت جهانی است؛ می‌گویند عدالت با حرف درست نمی‌شود معادله می‌خواهد. بنابراین مدل‌ها, فرمول‏ها و ریاضیاتی درست می‌کنند که معادلات را به گونه‌ای تعریف کند که به این توسعه ختم شود.

ما هم اگر بخواهیم در حیطه‌ی عدالت و مناسبات عدالت سخن بگوئیم باید بنیادی‌ترین مفهوم عدالت را تعریف کنیم. ما عدالت را به یک چیز بیشتر برنمی‌گردانیم، عدالت این است که توحید در همه عالم جاری شود و به تعبیر دیگر عدالت این است که پرستش گسترش یابد و مناسبات سجده در مقابل خدای متعال در همه شئون حیات اجتماعی بشر جاری شود؛ همین جریان تناسبات سجده, جریان قرب و جریان کمال هماهنگ عالم است. بنابراین عدالت تحقق ولایت نبی اکرم (ص) در عالم است.

اگر کسی عدالت را به کمال خود برگرداند و گفت هر موجودی طالب کمال خود است پس مناسباتی را در جامعه محقق می‌کند که به رشد خود برسد، کُنه این تعریف عدالت به خود پرستی برمی‌گردد؛ روابطی عادلانه می‌شود که من رشد کنم، این پرستش نفس است.

اگر عدالت اومانیستی معنا شد (عدالت یعنی مطالبات نوع انسان) انسان پرستی می‏شود و بعد هم اگر گفته شود در فطرت انسان عدالت جویی است، یعنی انسان می‌خواهد اهوای اجتماعی محقق بشود تا همه به نفسانیات خودشان برسند؛ ولی ما می‌گوییم میل به عدالت میل به تحقق مشیت است، خدای متعال برای این موجودات اندازه‌ها و حدودی قرار داده است که همین پایگاه حق است؛ مقداری قرار داده است که همه نظام عالم می‌توانند در ظرف خودشان به کمال قرب برسند و کمال قربشان هم یک کمال هماهنگ است؛ و چون نظام است دارای سطوح و محور است و محورش هم اولیای معصوم (ع) هستند؛ رسیدن آنها به کمال عبودیت, و هماهنگی عالم و از جمله عالم انسانی در تبعیت از آن بزرگواران، بستر تحقق عدالت است. اگر ما می‌گوئیم عصر ظهور, عصر تحقق عدالت است یعنی عصر جریان ولایت حقه‌ی وجود مقدس امام زمان علیه السلام در همه زوایای اراده‌ی انسان است. و همین جریان ولایت ایشان است که مبدأ جریان همه‌ی اسمای حسناست؛ و در آن حیات، نور، علم و همه‌ی حقایق جاری می‌شود. دوره‌ی ظهور, عصر جریان کلمه‌ی نور و کلمه علم در عالم است؛ و جاری شدن کلمه نور و حیات در عالم, جاری شدن ولایت معصوم (ع)، یعنی جاری شدن عبودیت و عبادت او در حیات است. یعنی ولایت او به گونه‌ای در عالم جاری می‌شود که همه عالم با سجده‌ی او سجده می‌کنند و همه زندگی اجتماعی یک سجده جمعی می‌شود و عالم به عصری می‌رسد که عصر گسترش حیات طیبه، ایمان، نور و امثال اینهاست که اینها از شئون عبودیتند؛ عصر ظهور, عصر آزادی انسان، رهایی انسان، (حالا تعابیر دقیقی نیستند،) رفاه و امنیت انسان در سایه ولایت است.

پس حقیقت عدالت چیزی جز جریان ولایت حقه در عالم نیست، اگر همه عالم آن ولایت را با تمام ظرفیت بپذیرند، آن ولایت جاری می شود و ظهور پیدا می‌کند؛ و وقتی ظهور پیدا کرد، حقیقت آن جریان الهی در عالم جاری می‌شود. پس عدالت در یک کلمه یعنی گسترش عبودیت در جهان.

مأموریت دولت دینی هم این است که مناسبات پرستش را بسط بدهد نه مناسبات اهواء را؛ مناسبات فطرت انسان را گسترش بدهد نه مناسبات نفس را؛ البته حکومت باطل و تمدن مادی هم، نفسانیّات انسان‌ها را محور قرار می‌دهد و نفوس را به هم گره می‌زند و جامعه‌ی انفسی درست می‌کند و اقتضاءات نفوس را به فعلیت می‌رساند؛ این نفوس انسانی از شعب شیطان هستند، کارشان خودپرستی و منفعت پرستی و استخدام دیگران به نفع خودخواهی و خودبینی است؛ کارشان استکبار علی الله و تکبر بر انسانهاست؛ نظام استکبار و تکبر بر محور نفس شکل می‌گیرد، و این نظام بر اساس حاکمیت نفس هماهنگ است؛ یعنی اگر نفس‌ها اصل شدند، تناسباتش همین است. در دستگاه شیطان عدالت به حاکمیّت و ولایت شیطان بر همه است؛ اینکه مدعیان نظام سرمایه‌داری، لیبرال دموکراسی را عادلانه می‌بینند، گزافه و ادعا نیست واقعاً با عقلانیّتی که درست کرده‏اند عدالت همین است.

پس عدالت حرکت به سمت گسترش عبودیت و ظهور ولایت و رسیدن همه عالم به ظرفیت‌های رشدی است که در آن قرار داده شده‏اند، یعنی استیفای حقوق همه عالم که جز بر محور جریان عبادت نبی اکرم (ص) و ولایت ایشان جاری نمی‌شود؛ معنای میزان بودن هم همین است؛ امیر المؤمنین علیه السلام میزان است یعنی ترازویی است که عدل بر محور ولایت او تعریف و حاصل می‌شود. هر موجودی ظرفیتی دارد که با اختیار رشد می‌کند، و معصومین (ع) ظرفیتشان ظرفیت قرب کل هستی است؛ اختیارشان هم برابر با کل هستی است و در آن ظرفیت عصمت دارند؛ البته معنای این سخن آن نیست که مجبورند، در ظرف اختیار خودشان که ظرف هدایت کل است معصومند. معنای امین الله هم همین است؛ یعنی آن امانت, الهی است؛ سرّ ولایت به ایشان داده شده و ایشان آن سر را حفظ و با آن عالم را اداره می‌کند. و این با اختیار منافات ندارد؛

موجودات ظرفیت‌های متفاوتی دارند و این ظرفیت‌های متفاوت هماهنگ است؛ هر موجودی اگر در مسیر ولایت حقه قرار گرفت به کمال خودش می‌رسد و به کمال کل عالم کمک می‌کند؛ و اگر از آن مسیر منحرف شد از مسیر کمال خودش منحرف شده و به کل عالم به اندازه‌ی خودش لطمه می‌زند. البته معنایش این نیست که کسی می‌تواند جلوی کمال نبی اکرم (ص) را بگیرد؛ البته من می‌توانم جلوی جریان ولایت نبی اکرم را در حوزه‌ی اختیار خودم و آنچه متعلق به من است بگیرم و می‌توانم نگیرم! می‌توانم بستر اراده‌ی نبی اکرم (ص) بشوم، روح و جسمم را نورانی بکنم و متعلقات مادی خودم را هم نورانی کنم و می‌توانم ظلمانی کنم و اراده خودم را تحت ولایت ظلمت قرار بدهم و آنچه هم تحت ولایت خودم هست را ظلمانی کنم، «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور الذین کفروا اولیاء هم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات», این دو کار از ما ساخته است. البته در این صورت کمال نبی اکرم (ص) در مقابله با جریان ولایت طاغوت است.

عدالت در پایه‌ای ترین مفهوم یعنی این که موجودات به حقوق هماهنگ خودشان که حق اعطایی خدای متعال و حق قرب است برسند. لذا حقِ محوری در مقابل حق توسعه، حق قرب است؛ همه موجودات باید به قرب برسند، و راه رسیدن به قرب عدالت است؛ عدالت مناسبات تحقق تقرب در کل هستی است. حال این عدالت اگر بخواهد در عرصه‌ی حیات اجتماعی محقق بشود اول باید عقلانیت پایه آن در حوزه کلام و عرفان بازنگری و تکمیل و سپس عقلانیت تخصصی‌اش تولید بشود.

بحمدالله امروزه عقلانیت مدرن در حال فروپاشی است و قابل تکیه نیست! اینکه غرب بعد از یکی دو قرن که از استعمار کهنه گذشته است، از نو به لشکرکشی رو می‌آورد و در کشورهایی که به نفعش نیست دموکراسی را خط می‌زند و به آرای مردم بی‌اعتنایی می‌کند, مبین آن است که فلسفه‌ی ریاضی آنها، یعنی آن فلسفه‌ای که معادلات حاکم بر رفتار انسان را شناسایی می‏کند و از آن طریق رفتار انسانها را کنترل می‌نماید، پاسخگو نیست؛ اگر به روش‌های علمی می‌توانستند رفتار بشر را کنترل و انگیزه‌های آنها را قانونمند کنند، دلیلی نداشت که رو به استعمار کهنه بیاورند و با لشکرکشی و قربانی کردن دموکراسی به دنبال تثبیت قدرت خودشان در جهان باشند؛ این به معنای ناتوانی علم مدرن و حتی فلسفه ریاضیات مدرن است؛ ما از نو باید عقلانیتی ایمانی طراحی کنیم و آن را حتی تا سطح ریاضیاتی که تناسبات کمّی را تبیین می‌کند، گسترش دهیم.این لوازم تعریف بنیادی ما از عدالت است.

 

منبع

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی